روز قبل، غروب هنگام، عزیز جان را با کفش های پاره و دست های چاییده، در حال ساختن „آدمک برفی“ دیدم. طفلک ذوق زده و هراسناک، با برف ها „آدمک“ می ساخت. مادرش اما، اندرون برف و باد که به زحمت صدا... ادامه متن
این سکانس و بخش پایانی فیلم، شاید مهم ترین و عاطفی ترین قسمت فیلم باشد که کارگردان مجدداً یک صحنه انسانی را به نمایش می گذارد. در ادامه، صحنه ای است که زن جنگاور مین جونگ، که ساعت ها با زامب... ادامه متن
در همین برهه، جوانکی از شهرستان طبس و از طبقه نیمه اشراف به تهران آمده بود تا ضمن درس خواندن زنی از تهران بستاند و به ولایت برگردد و از خودش قمپز در کند. اما همین جوانک که جز روضه خوانی بضاع... ادامه متن