ولگردها، شاهکاری فراموششده درباره دوره بلوغ
16.09.2020
ولگردها (۱۹۷۹) فیلمی نوجوانانه و کمابیش مهجور به کارگردانی فیلیپ کافمن، سزاوار آن است که اثری کلاسیک به شمار آید.
آیا این نوع فیلمها به نظرتان آشنا نیست؟ آثاری سرشار از نوستالژی، که پسرهای نوجوان تیشرت سفید بر تن با موهای روغنزده را به تصویر میکشند، که در برگریها و غذاخوریهای بین راهی غذا میخورند و بر اتومبیلهای قدیمی کشیده و عریض سوار میشوند. پیرنگ این آثار گرداگرد شیطنتهای این پسران تنیده میشود؛ آنها دنبال دخترها میافتند، با هم بگومگومیکنند و دوستی عمیقی میانشان پدید میآید. معمولا این فیلمها را موسیقی قدیمی نشاطبخشی از نوع راک اند رول یا دو-ووپ همراهی میکند.
از آثار شاخص این زیرگونه میتوان از فیلم بامزه، دوستداشتنی و متفاوت بری لوینسون، شام (۱۹۸۲) یا اثر خوشساخت و اسطورهای فرانسیس فورد کاپولا ماهی جنگی (۱۹۸۳) نام برد. گروهی هم شاید به فیلم دیوارنویسی آمریکایی (۱۹۷۳) اشاره کنند که داستانی درباره بلوغ در غرب آمریکا روایت میکند. گرچه از فیلم ولگردها (۱۹۷۹) ساخته فیلیپ کافمن کمتر نامی به میان میآید، اما کسانی که آن را دیدهاند عمیقا دوستش دارند. این فیلم از رمانی به همین نام نوشته ریچارد پرایس اقتباس شده است. مجموع ویژگیهای اثر کافمن همچون حس شوخطبعی هنجارشکنش، شوروشوق وانرژی بازیگران جوانش، آهنگهای فرانکی ویلی که به شنیدنش معتاد میشوید، و واقعگرایی ترکیبشده با عطوفت رمانتیکش باید بیدرنگ آن را به اثری کلاسیک بدل میساخت.
اما فیلم ولگردها در تابستانی که به نمایش درآمد، قربانی بدشانسی در زمانبندی اکران شد. چند ماه پیشتر، سلحشوران فیلم بسیار متفاوت والتر هیل درباره گروهی از نوجوان بزهکار نیویورک، در سینماهای ایالات متحده به نمایش درآمده بود. اثری پرتبوتاب و صریح و خشن که به دامنزدن خشونت در میان جوانان در سراسر کشور و حتی نزاع و چاقوکشی در سالنهای انتظار سینماها متهم شد. کافمن گفت: “در نتیجه، ولگردها – که اندکی پس از آن فیلم به نمایش درآمد- در سینماهای زیادی به نمایش درنیامد.”
داستان فیلم در برانکس نیویورک در سال ۱۹۶۳ میگذرد. گروهی بازیگر جوان که بیشتر آنها کمابیش فیلم-اولی و ناشناخته بودند، در این اثر بازی میکردند. در کانون فیلم کید ریچی (کن وال)، جوان ایتالیایی-آمریکایی جای گرفته که سردسته دارودسته جوانانی موتورسوار و کت چرمپوش از طبقه کارگر است. آنان نام آهنگ محبوبشان دیون اند دِ بلمونتز را بر گروهشان گذاشتهاند. او و دوستانش (جان فردریش، تونی گانیوس) با دستههای عجیبوغریب و ناجور دیگر، مانند فوردهام بولدیز، بر سر حدود قلمرو و کنترل محله وارد نبرد میشوند و رقابت ورزشی در دبیرستان را به خیابان میکشانند. کوچکترین عضو گروه این بچههای حراف دعوایی، دختر آتشپاره ریزهای است که نقشش را بازیگر برجسته کودک، لیندا مانز، بازی میکند. او که در اوایل ماه جاری در ۵۸سالگی درگذشت، بیشتر به خاطر بازی در نقش راوی جوان اما بیزار از زندگی فیلم روزهای بهشت اثر ترنس مالیک شناخته شده است. در فیلم ولگردها آنجا که آشکار میشود خشونت و سرسختی این دختر، پوششی است بر آسیبپذیری بسیارش، صحنهای بس به یادماندنی رقم میخورد.
ولگردها به شیوهای تاثیرگذار دگرگونی اساسیای را که در فرهنگ و سیاست ایالات متحده در دهه ۱۹۶۰ رخ داد تصویر میکند
اعضای گروه یکدیگر را حیوان صدا میزنند و مردم محل را میترسانند. آنها بازیای (که اکنون کاملاً نامناسب تلقی میشود) به نام “آرنج-ممه” ابداع کردهاند، که… دقیقا همان چیزی است که احتمالا حدس میزنید. این مقدمه ناخوشایندی است بر آشنایی ریچی با نینا (کارن آلن جوان)، دختری رویایی و اهل موسیقی که از روستا برخاسته است. در حالی که مراحل آغازین کشمکشها و اعتراضات پادفرهنگی دهه ۱۹۶۰(همچون جنبش سیاهان و هیپیها) در نیویورک و امریکا در مجاورت این بچهها در جریان است، ریچی و دوستانش انگار در سیاره دیگری سیر میکنند. آنان وقت خود را به حرافی با اوباش محلی در سالنهای بولینگ و رقصیدن با دختران در تالارهای رقص زیرزمینی میگذرانند و مانند جوانان روشنفکر آن روزگار کلابهای موسیقی فولکلور پاتوقشان نیست. بدینسان فیلم ولگردها شرایط حساس دهه ۱۹۶۰و دگرگونی بنیادین در فرهنگ و سیاست ایالات متحده را به تصویر میکشد.
کارگردان ولگردها، فیلیپ کافمن، فیلمساز نخبه آمریکایی، کار خود را با کارگردانی فیلم مستقل گلدستاین (۱۹۶۴) آغاز کرد. کافمن به کارهای برجستهاش در هالیوود ادامه داد و به ساخت فیلمهای وسترن (حمله بزرگ نورثفیلد مینهسوتا)، آثار علمی-تخیلی (هجوم جسددزدها) و اقتباس های ادبی مدرن ( هنری و جون و سبکی تحملناپذیر هستی) پرداخت. فیلم مردان واقعی (۱۹۸۳) درباره فضانوردانی پیشگام، نامزد دریافت هشت جایزه اسکار شد.
کافمن درباره صحنه بسیار تاثیرگذار فیلم ولگردها که در آن پسرها از ترور جان اف کندی باخبر میشوند به صفحه بیبیسی کالچر گفت که آن را براساس تجربهاش در زندگی واقعی ساخته است: “در شیکاگو مشغول فیلمبرداری بودیم. با گروه کمشمار عوامل فیلم از غذاخوری که برای صرف نهار به آن رفته بودیم بیرون زدیم. عوامل درمجموع شاید سه یا چهار نفر همراه با چند بازیگر بودند. در بلوار بودیم که ناگهان مردم را گریهکنان و با چشمان نمناک دیدیم. در پی آنها به راه افتادیم و به فروشگاه لوازم الکترونیکی رفتیم که همه تلویزیونهایش روشن بود و خبر ترور کندی از آنها پخش میشد. در فیلم سعی کردم با حضور ریچی همان روحیه و احساس فاجعه را بازسازی کنم. موسیقی، سیاست، همه چیز در آن لحظه تغییر کرد.”
شاهکار گمشده
دههها بعدتر منتقدان سینما و تماشاگران دیگر از تماشا و بازکشف مجدد ولگردها، این فیلم گرم و شوخ و پرکنایه شگفتزده شدند. حتی برخی آن را شاهکاری گمشده لقب دادند. البته دیگرانی نیز بودند که عشق به ولگردها را سالها در دل میپروراندند و برای خودشان کتهای مدل خلبانی سرخ و زردی را که اعضای گروه در فیلم میپوشیدند درست کرده بودند. کافمن تجربه غافلگیرکنندهاش را از اکران مجدد این فیلم در جشنواره تلیوراید در سال ۱۹۹۶ تعریف میکند: “در میدانی ایستاده بودیم که ناگهان سی نفر در حالی که کتهای خلبانی همانند کتهای جوانان فیلم ولگردها بر تن داشتند سروکلهشان پیدا شد و ما را احاطه کردند. هر که در این جشنواره کار میکرد از این نوع کتها برای خودش درست کرده بود – و همه آنها انگار عضوی از گروه ولگردهای فیلم بودند-آنها خط به خط این فیلم را از بر بودند. من چندین بار دیگر هم به آن جشنواره رفتهام-آنها سنت ولگردها را آنجا در کوه همچنان زنده نگه میدارند. روحم هم از چنین چیزی بیخبر بود.”
دغدغههایی که کافمن و ریچارد پرایس در فیلم نوستالژیک ولگردها به تصویر کشیدهاند، همچنان به قوت خود باقیاند. والدین سوءاستفادهگر، فرزندان رهاشده، نژادپرستی و بارداری نوجوانان مسائل امروز نیز به شمار میآیند. فیلم بهرغم لحن خونسردانهاش، مایهای مالیخولیایی نیز دارد و سبک گاه فانتزیوارش تاییدی است بر این که چگونه گذشت زمان حافظه را دگرگون میکند. کافمن توضیح میدهد: “وقتی کوچک هستید و به مردان گردنکلفت محل نگاه میکنید، آنها بسیار هیولاوار و غولآسا به نظر میرسند. بعد که بزرگ میشوید دیگر در نظرتان چنین جلوه نمیکنند. من هم میخواستم چنین چشماندازی که نوعی از واقعیت محسوب میشود، ترسیم کنم. میخواستم بپرسم آیا این حقیقتی راستین است یا فقط شیوهای است که از طریق آن واقعیت را تجربه میکنیم؟ “
پایان فیلم شخصیتها را در مرز بزرگسالی، در قلمرویی نامعین و غیرقطعی میان ضرورت انتخاب بین گریز و رهایی یا ادامه حیاتی بدون تغییر در پسزمینه محیط و آموزههای قدیمی مدرسه به تصویر میکشد. نینا، دختر اهل موسیقی، ریچی را دعوت میکند که به نحوه زیستی متفاوت نگاهی بیندازد: او را به تماشای اجرای باب دیلن در یک بار میبرد. البته ریچی فقط از بیرون برنامه را تماشا میکند. او و دوستانش باید تصمیم بگیرند که میخواهند در گذشته بمانند یا به آینده قدم بگذارند. و آیا این مهمترین ماجرای داستانهای بیشمار بلوغ نیست؟ نبوغ کافمن در روایت موازی و قیاس رنجهای دوران بلوغ این پسران و دردهای فزاینده ملت امریکا در اوایل دهه ۱۹۶۰ است. حاصل فیلمی است که عمیقا دوست داشتنی و نیز بسیار تکان دهنده است.